یک پاراگراف

گاه نوشته های من

به نام ما به کام دیگران: رستوران باشگاه دانشگاه شیراز و اولین وعده غذا

سید فخرالدین افضلی جمعه بیست و هفتم آذر ۱۳۸۸، 20:54

چند روز پیش بود که مدارکم را برای عضویت در باشگاه دانشگاه شیراز (مجتمع فرهنگی هنری) به مسئول آن تقدیم کردم. مدارک لازم عبارت بودند از گواهی امضا شده از بخش، یک قطعه عکس، 4500 تومان حق عضویت، فیش حقوقی!، کپی صفحه اول و دوم شناسنامه (همسر و فرزند) که برای اطلاع همکاران در اینجا ذکر نمودم. البته چند نکته را همکاران توجه نمایند اول اینکه فیش خقوقی در همه اداره ها و شرکت ها یک سند محرمانه فردی و اداری تلقی می شود اینکه حالا برخی از جاهای دانشگاه و از جمله باشگاه دانشگاه نسخه ای از آن را می خواهد بسیار جای تعجب دارد. تنها تصور ممکن این است که نگاه کنند که مبادا باقیمانده مبلغ حقوق دریافتی یک استاد دانشگاه از 10 یا 20 هزار تومان مبلغ غذائی کمتر نشده باشد!! وگر نه وام بانکی ده میلیونی نیست! در همین رابطه نامه ای به معاونت اداری مالی دانشگاه از اتوماسیون ارسال کردم که مراکز متعدد در دانشگاه در این رابطه قبلاً از آن اداره محترم مجوز دریافت کنند و امیدوارم به این پیشنهاد توجه کافی شود. البته نکته دیگر این نامه ارسالی من چگونگی استفاده از امکانات رستوران بود. مثلاً در خانواده 3 نفری ما 12 وعده غذائی می توانیم استفاده کنیم ولی در هر نوبت فقط سه وعده! این قانون صرفاً در جهت حمایت از پیمانکار است و به نوعی ظالمانه است.   (در همین زمینه طی تماسی با آقای ط. اطلاع یافتم که با هماهنگی یک روز قبل از وعده غذائی می توان از کل سهمیه استفاده کرد و متعجبم چرا این مورد را مسئولین رستوران پنهان می نمودند البته باید دید عملی می شود یا خیر؟)

القصه! امروز جمعه ظهر برای استفاده یک وعده ناهار به رستوران باشگاه مراجعه کردیم. البته من انتظار موارد نادر و غیر قابل توجیه را داشتم و همین هم شد! رستوران به دلیل اینکه پیمانکار محترم سالن را برای ولیمه سه حاجی کرایه داده بود پذیرائی حضوری اعضا نبود! یعنی غذا را باید ببریم! تازه این اول جریان نبود. غذا که خواستیم سفارش دهیم فقط یک نوع غذا باید سفارش دهیم چون تعداد غذاهای دیگر کم است چون در ولیمه سرو می شوند! یادم افتاد که الان حتی در سلف های دانشجوئی هم دو نوع غذا سرو می شود و البته این برایم یادآوری شد که ما ...!!! از ناراحتی و قابل توجیه نبودن موضوع با یکی از کارمندان که تلفنش را داشتم تماس گرفتم که گفت:" باید با روابط عمومی آقای ط... تماس بگیرم ولی روند همین است در قرار داد این است که یک تعدادی غذا در اختیار اعضای دانشگاهی بگذارند..."

در همان سالن است که یک تابلوی شیشه ای با عکس ریاست محترم درگذشته دانشگاه شیراز مرحوم دکتر مصطفوی و عکس ایشان به چشمم خورد (فکر کنم تاریخ 1381 داشت اگر اشتباه کردم خودتان تاریخش را تصحیح کنید) که افتتاح این باشگاه (رستوران) را در جهت رفاه کارکنان و اساتید گرامی داشته بود.

بالاخره به دریافت غذای بدون منو قناعت کردم که تخفیف 30 درصدی را نسبت به فروش آزاد داشت. اما یک سئوال: آیا تخفیف سی درصدی صرف به اعضا کفایت می کند؟ بعنوان مثال اگر با یک رستوران دیگر قرار دادی بسته می شد آن رستوران وقتی بصورت جمعی یک ارگان با وی قرار داد ببندد آیا چند درصد می توانست تخفیف بدهد؟

من پیشنهاد دارم که اداره رفاه دانشگاه با چند رستوران دیگر سطح شهر قرار داد ببندد بدون اینکه حتی یک ریال هم سوبسید بدهد چون برای رستورانها وقتی مشتری تضمین شده داشته باشند به صرفه است آنقدر یک رقابتی شاید برای رستوران باشگاه هم ایجاد شود. البته در چند قدمی آن در کنار کباب کباب رستورانی زده غذا با ده درصد تخفیف! و در اصفهان دیده بودم رستورانهائی غذا را به اعضای خود تخفیف می داد و در روزهای خاص وسط هفته و غذاهای خاص این تخفیف به حتی 40 یا 50 درصد هم می رسید!

البته گفته چندتن از همکاران هم قابل تامل است و آن اینکه رستوران دانشگاه جلب رضایت دانشگاهیان برایش مهم نیست چون به صرفه است مشتری دانشگاهی نداشته باشد و مراجعه آزادش بیشتر باشد.

اگر این مطلب عکسی از باشگاه ندارد ببخشید! خواستم از آلبوم عکس سایت دانشگاه تصویری از این ساختمان زیبا بیاورم که چیزی پیدا نکردم که پیشنهادم این است از این ساختمان که از ساختمانهای بسیار زیبای شهر است و از افتخارات دانشگاه تصاویری در آلبوم عکس سایت دانشگاه قرار دهند.

==========

پاورقی زیبای این مطلب:(؟)

یه روز عشق و دیوونگی و محبت و فضولی داشتند قایم موشک بازی می کردند ...

تا نوبت به دیوونگی رسید دیوونگی همه را پیدا کرد اما هر چی گشت اثری از عشق نبود...

فضولی متوجه شد که عشق پشت یک بوته گل قایم شده و دیوونگی را خبر کرد،دیوونگی یک خار بزرگ برداشت و در بوته گل سرخ فرو کرد...

صدای فریاد عشق بلند شد ... وقتی همه به سراغش رفتنددیدند چشمانش کور شده است...


سایت کلام - موسیقی

سید فخرالدین افضلی یکشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۸۸، 20:0
امروز روز بارانی بود. هر چند برای دریافت کارت عضویت باشگاه به ساحلی رفته بودم و طبق معمول از برخی رویه های عجیب تعجب نموده بودم ولی الان بادیدن سایت بسیار جالب کلام که برای دوستدارن موسیقی ریشه دار بایدسوپرایز باشد خوشحال شدم.

نظر شما چیست؟

http://www.kalam.tv/fa /

"شوخی با داستانهای دبستانی" و دعوت به مشاهده "پیوندهای روزانه"

سید فخرالدین افضلی دوشنبه شانزدهم آذر ۱۳۸۸، 15:1

یکی از بخشهائی که مرتب به روز میشه پیوندهای روزانه سایت است ولی بخش دیگری که شاید از دید پنهان باشه ولی حرفه ایها همیشه خوندنشو دنبال می کنند بخش کامنتهاست که از قضا کامنتهای یک پاراگراف هم به ذوق خیلی از خواننده ها بخصوص دانشجویان پر برکت شده.

اینجا یکی از اون کامنتهای زیبا رو میارم که صداقت حرف بالائی رو اثبات کنه!

البته موضوع این نوشته که بیشتر جنبه ادبی ارتباط بین داستانهای قدیمی آن پر رنگ تر است پرداختن به وضعیت آشفته اجتماعی و اقتصادی در جهان می باشد.

--

شوخی با داستانهای دوران دبستان

گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

لینک کامنت

----------------

زیباترین جمله این مطلب:

گفتم بهار

خنده زد و گفت

ای دریغ

گفتم پرنده؟

گفت اینجا پرنده نیست

اینجا گلی که باز کند لب بهخنده نیست

گفتم درون چشم تو دیگر؟

گفت دیگر نشان ز باده مستی دهنده نیست

اینجا به جز سکوت،سکوتی گزنده نیست ...

ایران چند ساعت از سایر کشورها عقب تر یا جلوتر است؟

سید فخرالدین افضلی دوشنبه نهم آذر ۱۳۸۸، 19:10
ایران نیم ساعت از دبی عقب تر است ولی هشت و نیم ساعت از نیویورک جلوتر است! اگر باور ندارید دو سایت معتبر را چک کنید: یکی این و دیگری این.

-------------------------------

پاورقی بدون ربط ولی زببای این مطلب:(بالاخره اسم این قسمت از هر مطلبی را گذاشتم پاورقی)

"من در این گوشه ویرانه به تنهائی خود می نگرم. مرا یاد کن که دیری ست از خاطره ها رفته ام مرا به سوی خود بخوان. بگذار سخن بگویم که روزگاریست مهر خاموشی بر لب زده ام و در هیاهوی بی کسی گم گشته ام. دستانت را به دستانم بسپار که دلم هوای نو دارد. مرا به حال خود رها مکن. آخر شکسته بال پروازم. محتاجم. محتاج همراهی تو."

چکمه پوشها به خیابانهای شیراز ریختند!

سید فخرالدین افضلی پنجشنبه پنجم آذر ۱۳۸۸، 20:10
این عکس آرشیوی استدر پی بارشهای اولین بارانهای پائیزی چکمه پوشها به خیابانهای شیراز ریختند! نگران نباشید هیچ مساله سیاسی هم نیست. حتماً در شهر شما هم همین اتفاق افتاده! بدون اینکه به برودت هوا و ... کار داشته باشیم در پی اهداف مدی!!! خانمهای چکمه پوش در انواع و اقسام و پالتوهای بارانی و پشمی و پوستی و... بدون اینکه ارتباطی به گرمی یا سردی هوا داشته باشد پوشیدن لباسهای زمستانی را آغاز کردند. حالا اینکه در این هوا پایشان عرق می کند یا خیر نمی دانم.

بهرحال موضوع را ادامه نمی دهیم چون ممکن است صنف چکمه فروش آنهم با برندهای خاص ترورمان کنند اصلاً چه عیبی دارد خیلی هم خوبه و به من  ربطی نداره! میشه مثل عینک دودی که میگیم آفتاب بدیم خدمتتون! فقط بگم اینها همه به محیط زیست و مباحث درسی ما خیلی ربط داره. پس به من ربط داره!


بی ربط اما زیبا- جمله زیبای این مطب:

آبی تر از آنم که بیرنگ بمیرم

از شیشه نبودم که باسنگ بمیرم

من آمده بودم که تا مرز رسیدن

همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیرم

تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم

شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم

شما را چگونه مي شناسند؟

سید فخرالدین افضلی یکشنبه هفدهم آبان ۱۳۸۸، 21:22
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودي بود كه اين شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهي وفاتش را بخواند!

زماني كه برادرش لودويگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فكر كردند كه نوبل معروف (مخترع ديناميت) مرده است. آلفرد وقتي صبح روزنامه ها را مي‌خواند با ديدن تيتر صفحه اول، ميخكوب شد: «آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آورترين سلاح بشري مرد!»

آلفرد، خيلي ناراحت شد. با خود فكر كرد: «آيا خوب است كه من را پس از مرگ اين گونه بشناسند؟»

سريع وصيت نامه‌اش را آورد. جمله‌هاي بسياري را خط زد و اصلاح كرد. پيشنهاد كرد ثروتش صرف جايزه‌اي براي صلح و پيشرفت‌هاي صلح آميز شود. امروزه نوبل را نه به نام ديناميت، بلكه به نام مبدع جايزه صلح نوبل، جايزه‌هاي فيزيك و شيمي نوبل و ... مي‌شناسيم. او امروز، هويت ديگري دارد.

يك تصميم، براي تغيير يك سرنوشت كافي است!

--------

این مطلبی بود از سایت "راهکار مدیریت" که از آن سایتهای خاص است که دیدن آنرا توصیه می کنم.

---

زیباترین جمله این مطلب:

کاش می شد هیچ کس تنها نبود

کاش می شد دیدنت رویا نبود

من دعا کردم برای بازگشت

دستهای تو ولی بالا نبود

گفته بودی که فردا می رسی

کاش روز دیدنت فردا نبود

Google


در اين سايت
در كل اينترنت
وبلاگ-کد جستجوی گوگل
بیوگرافی
محیط زیست، منابع طبیعی، خاک (دکتری تخصصی)، هیئت علمی دانشگاه شیراز
دارای مدرک مشاور حرفه ای کسب و کار(اقتصادی و سرمایه گذاری)،منتورینگ استارتاپ، دارای مدرک و سابقه اجرائی-تحقیقاتی و مربی پدافند غیر عامل،  HSE

مشاهده نحوه تماس و تازه های اینستاگرام، لینکداین و ... در لینک زیر:
https://zil.ink/drafzali.s.f
آخرین نوشته‌ها