چهارشنبه سوری، "یادمان هویت" یا "هویت سوزی"
یک چیزی را با کلی استخاره تصمیم گرفتم که بگم. دیشب داشتم برنامه فرزند ایران را می دیدم. یک چیزی خیلی تو تیتراژ اون تابلو بود. اونهم حضور خیلی خیلی کمرنگ زنان بود که حکایت از مظلوم بودن این قشر یا بعبارتی نیمی از بدنه فعال کشور در این زمینه دارد. پررنگ شدن این موضوع در ذهن من، به احتمال زیاد به دلیل مباحث روز جهانی زن و هشت مارس که اینروزهاست اتفاق افتاده. شاید دیگر الان عشق خانمهای ایرانی از ورزش وقهرمانی فقط مانکنی شدن باشد اما ....
یه آقایی سکه را میندازه بالا شیر میاد فرار می کنه!!! یه آقایی میره تو دل طبیعت هضم میشه!!! یه روز بابایی میخواست زیردریایی را غرق کنه در میزنه بعد زود در میره!!! یه آقایی میره وام بگیره چون ضامن نداشت منفجر میشه!!! یه دکتری از مریضش می پرسه: این همه قاشق در شکمه تو چی کار می کند؟ مریض می گه: خودتون گفتین روزی یه قاشق بخور
متن اول: گفتگو با خدا
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم
۱- سلامتیران به آدرس اینترنتی: http://www.salamatiran.com
۲- انجمن درمانگران ایران به آدرس اینترنتی:http://www.iranhealers.com
۳- پایگاه اطلاع رسانی پزشکان ایران به ادرس اینترنتی:http://www.irteb.com
من دومی را بیشتر می پسندم و بد ندیدم مطلبی از آن تحت عنوان " یک شاه و چهار همسر" برایتان نقل کنم:
يک داستان نمادين و آموزنده براي همه
دست کم دو بار بخوانيم تا موثر تر شود!
* با تشکر از همکار گرامی خانم شاکری از دانمارک
روزگازي شاهي بود که چهار همسر داشت.
او عاشق همسر چهارمش بود و او را با گران ترين پوشاک مي آراست
و بهترين خوراک ها را به او مي داد.
او همسر سومش را خيلي دوست داشت و همواره او را به ساير ممالک همسايه نشان مي داد. با اين وجود مي ترسيد که روزي او را براي ديگري ترک کند.
او همچنين عاشق همسر دومش بود. او امينش بود و هميشه با وي مهربان، با توجه و صبور بود. هرگاه شاه با مشکلي روبه رو مي شد، مي توانست به او اطمينان کند که در گذر دوران سختي به او کمک مي کند.
همسر اول شاه شريکي بسيار وفادار بود و در نگهداري از اموال و حفظ پادشاهي او سهم بزرگي داشت. بااين وجود، او همسر اولش را دوست نداشت و درحاليکه او عميقاٌ عاشق وي بود، اعتنايي به او نمي کرد.
يک روز شاه احساس کسالت کرد و فهميد که عمرش به سر آمده است.
به ياد همسر آراسته اش افتاد و فکر کرد، "من حالا چهار همسر دارم ولي وقتي بميرم، تنها خواهم بود."
پس از همسر چهارمش پرسيد، "من تو را از همه بيشتر دوست داشته ام و با بهترين لباس ها را به تو هديه داده ام و ازتو مراقبت بسيار کرده ام. حالا که وقت مرگم رسيده است، آيا مرا دنبال مي کني و با من همنشين خواهي بود؟"
همسر چهارم گفت، "به هيچ وجه!" و بدون هيچ حرفي دور شد.
اين پاسخ قلب او را مانند تيغي تيز دريد.
شاه غمگين سپس از سومين همسرش سوال کرد، "من تمام زندگيم عاشق تو بوده ام. حالا که مي ميرم، آيا مرا دنبال مي کني و با من همنشين خواهي بود؟"
سومين همسر پاسخ داد، "نه!"
قلب شاه درهم شکست و به سردي گراييد.
سپس ازدومين همسرش پرسيد، "من هميشه براي کمک به تو روي آورده ام و تو هميشه مرا پشتيباني کرده اي. وقتي من بميرم، آيا مرا دنبال مي کني و همنشين من خواهي بود؟"
دومين همسر پاسخ داد، "متاسفم، اين بار نمي توانم به تو کمک کنم! بهترين کاري که مي توانم برايت بکنم اين است که تو را به گورت بفرستم."
اين پاسخ مانند آذرخشي بود و شاه را درمانده ساخت.
سپس ندايي صدا کرد:"من با تو خواهم آمد و هرکجا بروي تو را دنبال خواهم کرد."
شاه نگاهي به بالا انداخت و همسر اول خودش را ديد. بسيار لاغر و نحيف شده بود و از کم غذايي رنج مي برد.
پادشاه با اندوه فراوان گفت، "وقتي که فرصتش را داشتم بايد از تو بهتر مراقبت مي کردم."
در حقيقت همه ي ما در زندگي چهار همسر داريم:
چهارمين همسرمان بدن ما است. هرچقدر براي پروراندن و آراستن آن تلاش کنيم تا خوب جلوه کند، وقتي بميرم ما را ترک خواهد گفت.
سومين همسر ما دارايي هاي ما است و مقام و ثروت. وقتي ما بميريم به ديگران خواهد رسيد.
دومين همسر ما دوستانمان هستند. مهم نيست چقدر پشتيبان ما باشند. دورترين جايي که با ما مي آيند تا سر قبر است!
و نخستين همسر ما والدين ما هستند که غالباٌ در تلاش براي کسب ثروت،
قدرت و لذات نفساني از آن ها غافل مي مانيم.
بااين وجود، والدين تنها کساني هستند که ما را دنبال و هدايت خواهند کرد، هرکجا که برويم.
پس تا ميتواني به آن ها عشق بده. آن ها بيش از همه چيز به شما و عشق تو نياز دارند.
براي آنان وجود خودت بهترين هديه است.