یک پاراگراف

گاه نوشته های من

چهارشنبه سوری، "یادمان هویت" یا "هویت سوزی"

سید فخرالدین افضلی چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۴، 22:7
یکی از بارزترین نقاط تقویت وفاق ملی در هر کشوری توجه به ارزشهای ملی و مشترکات ملی آن کشور سوای مذهب است. توجه به این نکته می تواند به هویت بخشی و احساس اعتماد به نفس در جوانان یک ملت بیانجامد. کاری که آمریکائیها و بسیاری از جوامعی که ریشه تارخی چندانی ندارند، برای تاریخ سازی برای کشورشان انجام می دهند نیز به همین دلایل است. اما چهارشنبه سوری به هر دلیل بد یا نیک [که دلایل نیک آن بسیار بیشتر است] اولاً یک رسم ملی است، ثانیاً در آن به دین یا عقیده خاصی توهین نمی شود و از همه مهمتر رسمی است که در هنگام شادیها اجرا می شود. اگر از وجه آتش بازی آن به قضیه نگاه شود باید گفت در حال حاضر آتش بازی جزو یکی از کارها ی شادی بخش درآمده همانطور که ما هم در 22 بهمن آتش بازی داریم  و وجوه دیگر قضیه را هم میتوان با فرهنگ سازی تصحیح نمود. ولی از همه مهمتر و اجرای آن در این زمان تاکید بر ایرانی بودن و ریشه تاریخی قضیه است. چیزی که به وضوح هزاران سالگی ایران را به رخ می کشاند. در زمان قدیم حتی زمانیکه امامان معصوم ما بوده اند، این رسم ویژه ایرانیان بوده است و طبیعی است که هر قومی رسوم ویژه خود را دارد کما اینکه اعراب نیز رسومی دارند که ما نداریم یا حتی به گوشمان نخورده است. در مورد نوروز حتماً شنیده اید که چندی از معصومین(ع) وقتی از این رسم ایرانیان شنیده اند، آنرا بزرگ داشته اند. بنابر همه دلایل گفته شده و نشده به نظر بنده باید این رسوم،  نهادینه و فرهنگ سازی شوند چون در درجه اول این امور فرهنگی هستند. بعنوان مثال هدایت مراسم چهارشنبه سوری به پارکها در برخی از شهرهای ایران بسیار پسندیده است. حتی میتوان زمینه استفاده مردم و آموزش آنان را از وسایل آتش بازی استاندارد و ... را فراهم نمود تا شاهد برخی حوادث تلخ و ناگوار نباشیم.

فرزند ایران . دختر یا پسر؟

سید فخرالدین افضلی سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۸۴، 0:0
اول از سایت بگم که قسمت پشتیبانی اونهم رفع عیب شد. با وجود مشغله فراوان، یک وبلاگ به درخواست شما به نام تی تک www.ttak.blogfa.com راه انداختیم. برای اون عزیزانیکه می گفتند مطالب بدرد بخورتون همه اش تو سی دی تون هست و رو وب نیست! البته چون حجم مطالب سی ی دی یک چیزی بالای 20000 بیست هزار مطلب و داستان و آموزش و نرم افزار و ... است. بخش کوچکیش رو میتونیم در این وبلاگ بیاریم مخصوصاً در قسمت نرم افزار و بازی محدودیتهای خاصی داریم.

یک چیزی را با کلی استخاره تصمیم گرفتم که بگم.  دیشب داشتم برنامه فرزند ایران را می دیدم. یک چیزی خیلی تو تیتراژ اون تابلو بود. اونهم حضور خیلی خیلی کمرنگ زنان بود که حکایت از مظلوم بودن این قشر یا بعبارتی نیمی از بدنه فعال کشور در این زمینه دارد. پررنگ شدن این موضوع در ذهن من، به احتمال زیاد به دلیل مباحث روز جهانی زن و هشت مارس که اینروزهاست اتفاق افتاده. شاید دیگر الان عشق خانمهای ایرانی از ورزش وقهرمانی  فقط مانکنی شدن باشد اما ....

هدیه گوگل و پیام کوتاه اصفهانی!

سید فخرالدین افضلی یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۸۴، 9:44
در این روزها که روابط خارجی ایران با کشورهائی که سرشان به تنشان می ارزد اوضاع خوبی ندارد و اگر همین اینترنت هم قطع شود در نقطه کوری فرو می رویم ( خبرهای ضدو نقیضی و البته نه چندان معتبر از تحریم آمریکا در این زمینه خبر می دهد ) خبر خوشحال کننده ای می خواهیم  از طرف سایت گوگل و مدیران آن به مناسبت  نوروز به گوش برسد. طی روزهای اخیر و طی یک اقدام اینترنتی و با ارسال ایمیلهای فراوانی به گوگل، ایرانیان خواستار آن شدند که لوگوی نوروزی گوگل اعمل شود.برای اینکه شما هم با ما همراه شوید به این لینک بروید. و اما از اوضاع SMS در اصفهان که اینروزها در دچار اشکال شده و دیرزو مجدداً درست شد. اینها همه حکایت از بی برنامگی دارد. اول حرفی را میزنیم و بعد میخواهیم اگر بشود آنرا ثابت کنیم. اگر هم یکی کشوری بخواهد رقیب شرکتهای داخلی در ایران شود مسئله، امنیتی می شود! خبرهائی از عراق میرسد که از کیفیت بالای خدمات تلفن همراه حکایت دارد! راستش از زمانیکه با عکسهای هوائی و ماهواره ای و GIS و اینها آشنا شدم و کار کردم، فهمیده ام که خارجیها بیشتر از ما از سوراخ سمبه های کشور ما آگاهی دارند. اما چرا خیلی از ماها آنرا نمی فهمیم آن دیگر حکایت دیگری است. نه بگویم اینکه می آیند جاسوسی می کنند. نه . تکنولوژی برتری در دستشان هست. آیا در این وهله میتوان به امواجی که در هوا هستند مطمئن بود. آیا نمی توانند این امواج را بگیرند که فقط باید مراکز تلفن دستشان باشد تا اینکار را بکنند. این را از من نشنیده بگیرید یک انتقاد کوچک است و همین!  چون میترسم همین امکانات را هم به بهانه مبارزه با دشمنان! از دست بدهیم. اما تو همین مایه ها یک پیام کوتاه اونهم از نوع مسنجری اش واسم اومده که  بد نیست شما هم ببینید:

یه آقایی سکه را میندازه بالا شیر میاد فرار می کنه!!! یه آقایی میره تو دل طبیعت هضم میشه!!! یه روز بابایی میخواست زیردریایی را غرق کنه در میزنه بعد زود در میره!!! یه آقایی میره وام بگیره چون ضامن نداشت منفجر میشه!!! یه دکتری از مریضش می پرسه: این همه قاشق در شکمه تو چی کار می کند؟ مریض می گه: خودتون گفتین روزی یه قاشق بخور

ضوابط جديد برای تسريع در گرفتن ويزای سفر به آمريکا از امارات

سید فخرالدین افضلی شنبه بیستم اسفند ۱۳۸۴، 16:53
http://enews.voanews.com/t?ctl=114DF53:348495F

ضوابط جديد برای تسريع در گرفتن ويزای سفربه آمريکا وزارت امورخارجه آمريکا، سفارت آمريکا در ابوظبی و کنسولگری آمريکا در دوبی برای تسريع در رسيدگی به درخواست های ويزای سفر به آمريکا ضوابط جديدی وضع کرده اند که تکميل فرم های

گفتگو با خدا

سید فخرالدین افضلی جمعه نوزدهم اسفند ۱۳۸۴، 18:22
شاد کردن یا صورت و دل خوش دیدن چند شخص تو زندگی من برام مهم بوده. شاید بگم خیلی مهم بوده. چرا که من از شاد کردن و شاد دیدن همه خیلی لذت می برم خصوصاْ نزدیکان. اما چند نفری خیلی خاص هستند تو این مورد که پدر و مادر و برادر- همسر و خانواده ایشان و چند دوست صمیمی به اندازه انگشتان دست از اون جمله اند. البته انتظارات متقابل هم رو این چند نفر خیلی زیاد هست. اینها رو آدم متوجه نیست مگه اینکه یکیو غمگین ببینه و بقول معروف حالش بد جوری بگیره تو این زمینه من یکجورائی با خدای خودم هم خیلی معامله کردم! البته شاید یکطرفه هر چی ازش خواستم یکجورائی به مرادم رسیدم  و هر چی نرسیدم وقتی فکرشو میکنم یا تنبیه من بوده یا خیریت. اما یک دوتائی متن عالی از دوستان در گروهها و ایمیل بدستم رسیده که حیف دیدم شما نبینید.

متن اول: گفتگو با خدا

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم

دستشوئی عمومی! نه مردانه و نه زنانه!

سید فخرالدین افضلی پنجشنبه هجدهم اسفند ۱۳۸۴، 2:3
چند روزی است که با تغییر کاربری دو دستشوئی - توالت سابق - بال غربی و شرقی طبقه ۴ دانشکده ضمن سردر گمی دانشجویان دختر و پسر این مورد به یک کمدی خجالت آمیز تبدیل شده است. شاید حکایت شرطی شدن آدمها را شنیده باشید که مثلاً بدون اراده مسیری را طی می کنند. شما هم اگر ۴ سال یک مسیری را می رفتید و به دستشوئی می رسیدید با این تغییرات اشتباهات محسوس و البته خطرناک می نمودید. بخصوص اینکه در این اوقات اورژانسی، بینائی آدم هم دچار نقصان می شود!بهرحال طوری شده که نه میتوان گفت دستشوئی آقایان و نه خانمها! شاید تنها اسم آن دستشوئی "عمومی" است. برای تبادر ذهنی بیشتر بد نیست به این فوتوگرافت نظری بندازید!

یک شاه و چهار همسر

سید فخرالدین افضلی چهارشنبه هفدهم اسفند ۱۳۸۴، 0:39
سایتهای پزشکی فارسی را میتوان یکی از پر مخاطب ترین سایتها در نوع خود نامید. سه سایتی که من می شناسم و منابع اطلاعاتی خوبی را در اختیار مخاطبانشان قرار می دهند عبارتند از:

۱- سلامتیران به آدرس اینترنتی: http://www.salamatiran.com

۲- انجمن درمانگران ایران به آدرس اینترنتی:http://www.iranhealers.com

۳- پایگاه اطلاع رسانی پزشکان ایران به ادرس اینترنتی:http://www.irteb.com

من دومی را بیشتر می پسندم و بد ندیدم مطلبی از آن تحت عنوان " یک شاه و چهار همسر" برایتان نقل کنم:

يک داستان نمادين و آموزنده براي همه
دست کم دو بار  بخوانيم تا موثر تر شود!

* با تشکر از همکار گرامی خانم شاکری از دانمارک
 
روزگازي شاهي بود که چهار همسر داشت.
او عاشق همسر چهارمش بود و او را با گران ترين پوشاک مي آراست
و بهترين خوراک ها را به او مي داد.
او همسر سومش را خيلي دوست داشت و همواره او را به ساير ممالک همسايه نشان مي داد. با اين وجود مي ترسيد که روزي او را براي ديگري ترک کند.

او همچنين عاشق همسر دومش بود. او امينش بود و هميشه با وي مهربان، با توجه و صبور بود. هرگاه شاه با مشکلي روبه رو مي شد، مي توانست به او اطمينان کند که در گذر دوران سختي به او کمک مي کند.
همسر اول شاه شريکي بسيار وفادار بود و در نگهداري از اموال و حفظ پادشاهي او سهم بزرگي داشت. بااين وجود، او همسر اولش را دوست نداشت و درحاليکه او عميقاٌ عاشق وي بود، اعتنايي به او نمي کرد.
 
يک روز شاه احساس کسالت کرد و فهميد که عمرش به سر آمده است.
به ياد همسر آراسته اش افتاد و فکر کرد، "من حالا چهار همسر دارم ولي وقتي بميرم، تنها خواهم بود."
 
پس از همسر چهارمش پرسيد، "من تو را از همه بيشتر دوست داشته ام و با بهترين لباس ها را به تو هديه داده ام و ازتو مراقبت بسيار کرده ام. حالا که وقت مرگم رسيده است، آيا مرا دنبال مي کني و با من همنشين خواهي بود؟"
همسر چهارم گفت، "به هيچ وجه!" و بدون هيچ حرفي دور شد.
اين پاسخ قلب او را مانند تيغي تيز دريد.
شاه غمگين سپس از سومين همسرش سوال کرد، "من تمام زندگيم عاشق تو بوده ام. حالا که مي ميرم، آيا مرا دنبال مي کني و با من همنشين خواهي بود؟"
سومين همسر پاسخ داد، "نه!"
قلب شاه درهم شکست و به سردي گراييد.
سپس ازدومين همسرش پرسيد، "من هميشه براي کمک به تو روي آورده ام و تو هميشه مرا پشتيباني کرده اي. وقتي من بميرم، آيا مرا دنبال مي کني و همنشين من خواهي بود؟"
دومين همسر پاسخ داد، "متاسفم، اين بار نمي توانم به تو کمک کنم! بهترين کاري که مي توانم برايت بکنم اين است که تو را به گورت بفرستم."
اين پاسخ مانند آذرخشي بود و شاه را درمانده ساخت.
 
سپس ندايي صدا کرد:"من با تو خواهم آمد و هرکجا بروي تو را دنبال خواهم کرد."
شاه نگاهي به بالا انداخت و همسر اول خودش را ديد. بسيار لاغر و نحيف شده بود و از کم غذايي رنج مي برد.
پادشاه با اندوه فراوان گفت، "وقتي که فرصتش را داشتم بايد از تو بهتر مراقبت مي کردم."
 
در حقيقت همه ي ما در زندگي چهار همسر داريم:

چهارمين همسرمان بدن ما است. هرچقدر براي پروراندن و آراستن آن تلاش کنيم تا خوب جلوه کند، وقتي بميرم ما را ترک خواهد گفت.
سومين همسر ما دارايي هاي ما است و مقام و ثروت. وقتي ما بميريم به ديگران خواهد رسيد.
دومين همسر ما دوستانمان هستند. مهم نيست چقدر پشتيبان ما باشند. دورترين جايي که با ما مي آيند تا سر قبر است!
و نخستين همسر ما والدين ما هستند که غالباٌ در تلاش براي کسب ثروت،
قدرت و لذات نفساني از آن ها غافل مي مانيم.
بااين وجود، والدين تنها کساني هستند که ما را دنبال و هدايت خواهند کرد، هرکجا که برويم.
پس تا ميتواني به آن ها عشق بده. آن ها بيش از همه چيز به شما و عشق تو نياز دارند.
براي آنان وجود خودت بهترين هديه است.

مراقب خرج های کوچک باش . شکافی کوچک می تواند کشتی بزرگی را غرق کند

سید فخرالدین افضلی سه شنبه شانزدهم اسفند ۱۳۸۴، 7:53
عجب دری سفته این "بنجامین فرانکلین" و دوست خوبمان [ وب سايت این دوست] هم چه خوش موقع این نوشته را بعنوان نظرات" یک دنیا عکس دیدنی و یک مقاله بیوتکنولوژی  " قرار داده است. درست همین دیروز بود که برای قبض تلفن نجومی که برای دو ماه پیش آمده بود داشتم پرینتش را بررسی می کردم. واقعاً تماسهای کوتاه ولی پر تعداد نه در درجه اول و شاید در درجه دوم اهمیت باعث این شده بود که پول تلفن این ماه ما نسبت به ماههای پیش، غیرعادی باشد. البته افزایش 60 درصدی تعرفه درجه اول را داشت که شما لازم نیست نترسید برای همه نیست مرکزی که ما از آن تغذیه می شویم کامل پولها را حساب نمی کرده و الان درست شده و 60 درصدی که حساب نمی کردهالان حساب میشه! امان از دست تکنولوژی! نفعش کجائی که دنبالتیم! در ضمن ما منتظریم در وضعیت سرور ما پس از جابجائی صورت گرفته ثباتی بوجود آید و بعد اساسی آپدیتش کنیم.

یک دنیا عکس دیدنی و یک مقاله بیوتکنولوژی

سید فخرالدین افضلی دوشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۸۴، 18:58
اینروزها اوضاع سایت بدجوری قات زده. این هم از تحریم بی دلیل سرور های ایرانی. امیدواریم مرکز داده ایرانی راه اندازی بشه االبته اگر نگن خودیها بیان تو!! بهرحال یک دنیا عکس که هر روز هم آپدیت میشه رو میتونید اینجا ببینید. در ضمن اگه به بیوتکنولوژی کشاورزی علاقمند هستید و دوست دارید کمی از آینده اون خبر بگیرید اینجا رو هم یک نگاهی بکنید. از بس سرم شلوغه نمیتونم بیشتر از این بنویسم. راستی اگه یادم رفت بهم یاد آوری کنید در روزهای آینده براتون جریان حضرت عزرائیل رو تعریف کنم. البته اگه ترسیدید و دیگه سوار ماشینتون نشدین به من ربطی نداره ها چون یکم و یه جورائی صحت داره! در ضمن چار دیواری این هفته یعنی شماره ۱۸۰ هم منتشر شد و به ایمیل مشترکان هم ارسال شد بهتون توصیه می کنم راهنمائیهای مربوط به یک خواب آرام را بخونید ازش.  ولی شاید کلیک بدستتون نرسه!

با تسلیت به یک دوست در غم از دست دادن پدر - عزاداری و مراسم خاکسپاری مسیحیان، اصفهان

سید فخرالدین افضلی دوشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۸۴، 0:12
امروز مراسم پدر یکی از دوستان یعنی آقای مهندس تومانیان بود.  ایشان یکی از دوستان ما از ارامنه اصفهان هستند. ابتدا قرار بر این بود که با چند تائی از دوستان به اتفاق برویم ولی بعد فهمیدیم آقای دکتر جلالیان می گویند با هم برویم. بالاخره به اتفاق دکتر جلالیان و دکتر خادمی و دوستان مهندس شکل آبادی، کیانی، کریمی که بعد هم بقائی ملحق شد به اتفاق آقای لقائی(راننده پاجیرو گروه) به سمت کلیسای هوایش(امیدوارم درست نوشته باشم) حرکت کردیم. کلیسائی قدیمی که در جلفای اصفهان و بین خیابان خاقانی و کوچه سنگتراشها قرار دارد. جالب است بدانید کل کوچه و خیابانهای اطراف آن به طرز زیبائی با سنگ فرش شده بود، چه ماشین رو و چه پیاده رو. وارد کلیسا که شدیم دسته گل را تقدیم کردیم. زنان گریه آرامی داشتند و پس از خواندن دعا توسط حاضرین تابوت بسته بندی شده سرمه ای که روی آن گلهای سپیدی بود، از کلیسا بیرون برده شد. در همین حین چند زنگ ناقوس کلیسا هم به صدا در آمد. زنان جهت خاکسپاری نمی روند و تسلیت گفتن بعداز خاکسپاری است. به مزار ارمنی ها در شمال بیمارستان الزهرا رفتیم. راستش جای مرغوبتری از مزار مسلمانان(باغ رضوان) است. بیش از هر چیزی سنگهای با ضخامت زیادکه روی  مزارها قرار گرفته، توجه ها را جلب می کند. پس از دعاهای خاص که دسته جمعی و توسط گروهی، خوانده می شد تابوت را با طناب ویژه ای درون قبری که به نظر عمیق تر از قبر مسلمانان می رسید گذاشتند. چند دسته گل روی آن انداختند اول با دست و بعد با بیل آنرا از خاک، پر کردند. در ریختن خاک، فرزند آن مرحوم هم مشارکت داشت (مثل اینکه رسم است و شاید راست می گویند خاک، مهر را از دل می کند و تحمل فقدان را آسانتر!) و بعد از آن کندری بر آتش ریختند که همه یکی یکی می آمدند و کمی از کندر را روی آتش می ریختند. بعد هم تسلیت و مراسمی کوچک در کلیسا. روحش شاد. من هر چه کردم از مراسم خاکسپاری ارامنه چیزی در اینترنت پیدا کنم چیزی نیافتم اگر شما سراغ دارید خبرم کنیم یا ارسال کنید.

Google


در اين سايت
در كل اينترنت
وبلاگ-کد جستجوی گوگل
بیوگرافی
محیط زیست، منابع طبیعی، خاک (دکتری تخصصی)، هیئت علمی دانشگاه شیراز
دارای مدرک مشاور حرفه ای کسب و کار(اقتصادی و سرمایه گذاری)،منتورینگ استارتاپ، دارای مدرک و سابقه اجرائی-تحقیقاتی و مربی پدافند غیر عامل،  HSE

مشاهده نحوه تماس و تازه های اینستاگرام، لینکداین و ... در لینک زیر:
https://zil.ink/drafzali.s.f
آخرین نوشته‌ها